یاسر احمدوند در شب شعر «گنج نظامی» نظامی گنجوی را متعلق به تمدن ایران دانست و گفت: ذکر نام بزرگان ارزشمند است و باید تلاش کنیم بهصورت مستمر از آنها یاد کنیم. خواندن اشعار و آثار ارزشمند فارسی مغتنم است و باید آنها را ترویج و اشاعه کرد.
به گزارش روابطعمومی خانه کتاب و ادبیات ایران، در ادامه نشستهای بزرگداشت حکیم نظامی گنجوی، شب شعری با عنوان «گنج نظامی» به همت معاونت شعر و ادبیات داستانی خانه کتاب و ادبیات ایران و با حضور یاسر احمدوند (معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)، محمود شالویی (مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و رئیس ستاد بزرگداشت حکیم نظامی گنجوی)، علی رمضانی (مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران) و جمعی از دبیران هیئتِعلمی و برگزیدگان جشنواره بینالمللی شعر فجر در کنار شاعران همزبان از کشورهای تاجیکستان، افغانستان و پاکستان برگزار شد.
در شب شعر «گنج نظامی» که شاعرانی چون علیرضا قزوه، وحید عیدگاه طرقبهای، غلامرضا طریقی، عبدالجبار کاکایی، لیلا کردبچه، محمدکاظم کاظمی، احمد شهریار، شاهمنصور شاهمیرزا، ممتاز عاطف، علیمحمد مؤدب و عالیه مهرابی حضور داشتند تنی چند از شعرا سرودههای خود را برای حاضران خواندند.
باید اشعار فارسی را ترویج کرد
یاسر احمدوند در این محفل بیان کرد: حسن وحید دستگردی کارهای خوبی درخصوص تصحیح آثار نظامی انجام داده است و در دهه چهل مقالههایی درباره احوال و زندگینامه این شاعر به نگارش درآورده است. دستگردی درباره آثار نظامی و برخی از ابیات او نکاتی داشته و تصحیح خوبی از آثار او انجام داده است. نتیجه تلاشهای دستگردی در دسترس محققان و پژوهشگران قرار دارد.
معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در ادامه سخنان خود نظامی گنجوی را متعلق به تمدن ایران دانست و گفت: ذکر نام بزرگان ارزشمند است و باید تلاش کنیم بهصورت مستمر از آنها یاد کنیم. خواندن اشعار و آثار ارزشمند فارسی مغتنم است و باید آنها را ترویج و اشاعه کرد. امیدوارم ما هم در گسترش اشعار کهن فارسی سهمی داشته باشیم.
اشعار نظامی وِرد زبان فارسیزبانان است
علی رمضانی نیز در شب شعر «گنج نظامی» اظهار کرد: برخی از ابیات را زیاد میشنویم و زیاد هم تکرار میکنیم؛ اما شاعران آنها را کمتر میشناسیم. حتی تعدادی از شعرها از نام خود شاعران هم معروفتر است. حکیم نظامی گنجوی نیز از این دست اشعار زیاد دارد که امروز وِرد زبان فارسیزبانان است. شعر زیر یکی از این اشعار اوست:
«ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بیحجت نام تو مسجل
ای هست کن اساس هستی»
نظامی نگاهی آگاهانه داشت
در بخش دیگر این شب شعر زهیر توکلی که اجرای این آیین را برعهده داشت عنوان کرد: تلاشی که نظامی گنجوی در سه کتاب هفت پیکر، خسرو و شیرین و لیلی و مجنون برای تبیین آنچه ما به آن عشق میگوییم، انجام داده، تلاشی است که هشت قرن پیش صورت گرفته اما ما هنوز بهخوبی آن را واکاوی نکردهایم. امیدوارم تلاشهای درحال انجام، افقهای جدیدی برای شناخت یادگاریهایی باشد که نظامی از خود بهجا گذاشته است.
این شاعر همچنین مطرح کرد: نسبت به نام بزرگی مانند نظامی گنجوی حرکتی بزرگ فرهنگی آغاز شده است و امیدوارم برکتهایی از این دست برای شاعران دیگری مانند سنایی هم اتفاق بیفتد. نظامی ضمناینکه شاعری منتقد بود رویکرد اجتماعی و نگاهی آگاهانه نیز داشت.
او در ادامه شعر زیر را از نظامی گنجوی خواند:
«قضا را از قضا یک روز شادان
به صحرا رفت خسرو بامدادان
تماشا کرد و صید افکند بسیار
دهی خرم ز دور آمد پدیدار
به گرداگرد آن ده سبزه نو
بر آن سبزه بساط افکنده خسرو
میسرخ از بساط سبزه میخورد
چنین تا پشت بنمود این گل زرد
چو خورشید از حصار لاجوردی
علم زد بر سر دیوار زردی
چو سلطان در هزیمت عود میسوخت
علم را میدرید و چتر میدوخت
عنان یک رکابی زیر میزد
دو دستی با فلک شمشیر میزد
چو عاجز گشت ازین خاک جگرتاب
چو نیلوفر سپر افکند بر آب
ملکزاده در آن ده خانهای خواست
ز سر مستی در او مجلس بیاراست
نشست آن شب بنوشانوش یاران
صبوحی کرد با شب زندهداران
سماع ارغنونی گوش میکرد
شراب ارغوانی نوش میکرد ...»
در ادامه شب شعر «گنج نظامی» محمدکاظم کاظمی به قرائت شعری با عنوان «وطن فارسی» پرداخت و آن را به فارسیستیزان افغانستان تقدیم کرد:
«خواب دیدی که شاخههای کهن زیر پای تو نردبان شدهاند
و سخنگستران این سامان به دکان تو ترجمان شدهاند
خواب دیدی که خطه خورشید همه دربست، در قبالهٔ توست
کابل و بلخ و بامیان، با تو کابل و بلخ و بامیان شدهاند
خواب دیدی که مشت میکوبی همچنان با تمام نیرویت
ولی این را بدان که سندانها همه با مشت امتحان شدهاند
وطن فارسی نه آن قریه است که به تاراج این و آن برود
روزگاری در این وطن حتی مغولان فارسیزبان شدهاند
این وطن مرز روشنی دارد، مرز آن، واژگان «شهنامه» است
وارثان «خزانه» را چه شده است که در این خطه، مرزبان شدهاند؟
قابل ذکر نیست البته شاعران برادر ما هم
شاعر قابلی اگر شدهاند، با گلستان و بوستان شدهاند»
منظور از شعر کودک داشتن یک ادبیات خاص کودک نیست
علیمحمد مؤدب از دیگر میهمانان این محفل از تجربه شعرخوانی برای کودکان گفت: منظور از شعر کودک داشتن یک ادبیات خاص کودک نیست. ارجاع به متون ادبیات کهن، کارکردی دارد و لزومی ندارد کودکان حتماً معنا و مفهوم دقیق آنها را درک کنند. شیرینی، زبان و مفاهیم این ابیات موسیقی است و کودکان بهخوبی میتوانند آن را بخوانند؛ این ثروت را نباید از کودکان دریغ کنیم بلکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران باید در این زمینه کارهای خلاق و جدیدی ارائه کند. در این زمینه میتوانیم برشهایی از ادبیات کهن را برای کودکان تهیه و به آنها ارائه کنیم تا در بزرگسالی با این ابیات و اشعار مانوس شوند.
ابیات ذیل نیز از اشعار علیمحمد مؤدب است که در این شب شعر قرائت کرد؛
«به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
به دیدگان مصمم، به سینههای ستبر
به بازوان دلیران که گرم پیکارند
به پهلوانی مردان مرد، گاه نبرد
که خم به ابرو و زانوی خود نمیآرند
به اضطراب دل مهربان شیرزنان
دمی که رو به خدا دست بر دعا دارند
به مشتها -گره دستهای نوزادان-
از آن نخست که پا روی خاک بگذارند
به جوهر قلم قاضیان راد آن دم
که حلق خائن در هر لباس بفشارند
قسم به خون شهیدان، به اشک راهروان
که روز واقعه گردان جنگ بسیارند
قسم که این همهای بیرق عزیز امید
به هر چه قله تو را جاودانه میکارند
در این شبانه که گرگان چارسو هارند
شکوهمند شبانان قصه بیدارند
برقص بیرق عزت در اوج توفانها
رها برقص! علمدارهات هشیارند»
غلامرضا طریقی نیز در بخش دیگر شب شعر «گنج نظامی» ابیات زیر را خواند؛
«به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش
نهنگ شعلهوری هستم که میتوانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش
چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده بهجای خون، به پارههای تنم آتش؟
چه کردهای که منِ آرام میان پیلهی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟
چه دوزخیست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش
نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیرهسری انداخت میان پیرهنم آتش
زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش»
وی همچنین سروده دیگری تقدیم کرد؛
«با یاد شانههای تو سر آفریده است
ايزد چقدر شانه به سر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بیشک به شكل شير و شكر آفريده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفريده است
لبخند را به روی لبانت چه پايدار
اخم تو را چه زودگذر آفريده است
هر چيز را كه يک سر سوزن شبيه توست
خوب آفريده است ـ اگر آفريده است ـ
تا چشم شور بر تو نيفتد هر آينه
آيينه را بدون نظر آفريده است
چون قيد ريشه مانع پرواز میشود
پروانه را بدون پدر آفریده است
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غير از تحمل سر پرشور دوست نيست
باری كه روی شانه هر آفريده است»
لیلا کردبچه از دیگر میهمانان حاضر در این محفل، شعر زیر را خواند؛
«انسانم
با گردنآویزی از خوشههای طلایی گندم
و گوشواری از منقار
به کلاغها فکر میکنم
به اینکه راز زرد شدن گندمها را هر سال از کجا میفهمند
و اینکه از تمام تقویمهای جهان
کدام دست
برگهای فصل درو را چیده است؟
من عقوبت بیپایان گناهی هفت سالهام
و هرچه میدوم به هفتاد سال فراوانی نمیرسم
چاههایم آنقدر خشکاند
که دیگر حتی پیامبری از آنها برنخواهد خاست
و ابرهایم
ابرهای شعر«سترون» اخواناند
یکی از این وسط خیانت کرده است
یکی در تعداد گاوهای لاغر خوابم دست برده است
یکی درست آنجا
که باید گاوهای چاق به صحنه میآمدند،
بیدارم کرده است؛
منی را که کابوس همیشهام
بیدار شدن از خواب بوده است
و سر درآوردن از سالهای دروغ و خشکسالی
من خردسالیام را
از خوشهچینی کشتزاری آفتزده
به تنورهای سرد این سرزمین رساندهام
انگشتهای لاغر، انتهای صف را نشانم دادهاند
و در ادامه این صف طولانی
پیرسالیام به گندمزاری تهی خواهد رسید
به کابوسهایم فکر میکنم
به انگشت اشارهای
که راه و چاهم را به اشارهای
نشان دشمن داد
و به اینکه از تمام این مزرعه
به چند لقمه آرامش قانم، اما
چقدر این سالهای پیری و کوری
به مترسک تازهای احتیاج دارم
میان گندمزار
هفتادوهفت هزار و هفتصد و هفتادوهفت گاو لاغر
در گوش چپم قارقار میکنند
و 7 7 هزار و
777 کلاغ
در گوش دیگرم ماغ
میکشند:
«چقدر میتوانی مترسک خوبی باشی
چقدر میتوانی مترسک خوبی باشی»
با هر زبانی بگویم نمیتوانم
نمیفهمند
با هر زبانی سکوت میکنم
نشان رضایت است.»
وحید عیدگاه طرقبهای در ادامه این آیین، شعری را خواند:
«مگذار دست بر دل اندوهمندمان
بگذار و بگذر از چه و از چون و چندمان
از چشمزخم حادثه پیداست کز نخست
بیهوده میتپید بر آتش سپندمان
گفتی که همچو بیشه آتشگرفتهای
یکباره سوختیم بگو سوختندمان
دستی به آشناییِ دستان باغبان
با مهربانی آمد و از جای کندمان
کوتاه چون کشیدن گهگاهِ آه بود
پرواز شادمانه بخت بلندمان
در هم شکست بر در و دیوار زندگی
چندینهزار خاطره ارجُمندمان
تا بعد ازین زمانه چه نقشی برآورد
اینها که دیدهایم نیامد پسندمان
زندانیایم و وقت ملاقاتمان فراخ
میدان و کوچه است و گذر، نامِ بندمان
نیزار نیستیم ولی میرسد به گوش
گاهی صدای سوختن از بندبندمان
چون آبهای هرزه که در شوره میروند
رفتیم و ناامید شدیم از روندمان
از هر کجا که بود به هر ناکجا که شد
مانند ریگهای روان میبرندمان
تصویر طعم واقعی لحظههای ماست
در عکس دستهجمعیمان زهرخندمان
رنجآور است گوش سپردن به حرف تلخ
نشنیده گیر تا برهی از گزندمان
ما نامههای پردهدرِ سرگشادهایم
تا دردسر زیاده نگردد ببندمان»
دو شعر زیر نیز از اشعار شاهمنصور شاهمیرزا است که در این محفل قرائت کرد:
«وقتی سکوتِ سینهام آواز میشود
سالِ نو و بهارِ من آغاز میشود
تا پلک میزنی، بخدا، از کرشمهات
دنیا پر از لطافت و اعجاز میشود
در چشمِ شوخ و مستِ تو رازی نهفته است
شیر از غزالِ چشمِ تو در تاز میشود
کم گفتهام ز چشمِ تو، ای منشای شکوه
دشت و دمن به لطفِ تو طناز میشود
تا از لبِ تو میدمد ای عشق، زندگی
زهره به رقص آید و همساز میشود
عقلِ تو باز در دلِ من خانه میکند
عشقِ تو باز خانه برانداز میشود!
تو بیتِ نابِ حافظی، هر گه بخوانمت
بلخ و خجندِ روحِ من شیراز میشود!»
«گوش کن، اینک صدای ناز کودک میرسد!
از درون باغ آهنگ چکاوک میرسد!
عطر گرم باد نوروز عاشقانه
میوزد،
موسم لبخند و دیدار مبارک میرسد
ای عزیز دردمند از زخم ها، پروا مکن
روزگار خالی از باروت و موشک میرسد
ریشه ویروس آدمخوار میخشکد، یقین
وقت لبخند گل زیبای میخک میرسد
میگُشاید آسمان دروازههای بسته را
فرصت پروازهای بادبادک میرسد
روزهای سبز و روشن ناگهان درمیزنند
اندکی طاقت بیار...
آن روز بیشک میرسد!
هر طرف پُر میشود از های و هوی زندگی
بار دیگر شادمانیهای کوچک میرسد!
مژده آوردم، من از آینده نزدیک، خیز
کوچهها را آب زن، نوروز اینک میرسد!»
ابیات زیر را نیز ممتاز عاطف در ادامه این آیین خواند؛
«کنار منبر مسجد سخنوری کردی
سخنوری چه بود کیمیاگری کردی
صحابه از تو آموختند آیین را
تو خطبه دادی و کار پیمبری کردی
شنیدهای ز نبی شأن دخترش را شیخ
ولی قضاوت بس نابرابری کردی
علیست یار و مددکار احمد مرسل
تمام عمر علی را تو یاوری کرد
تمام اهل ولایت رهین تو هستند
ز جان گذشتی و ما تو حیدری کردی
بهجز تو ام ابیها نشد برای رسول
چه دخترانه برایش تو مادری کردی
و شیعه را تو فرستادهای بهسوی بهشت
بروز حشر بپا حشر دیگری کردی
تو جبرئیلی و این مرتبه مبارک باد
که بر در شه ابرار چاکری کردی»
احمد شهریار نیز در بخشی از این محفل دو شعر زیر را قرائت کرد؛
«آهیم و بهدور از آسمانیم
صدسینه قفس پرندگانیم
آیینه اگر شویم، چشمیم
گرداب شویم اگر، دهانیم
سازیم ولی چه ناخوشایند
موسیقی تیغ و استخوانیم
حدسی نزدند گوسفندان
گرگیم، سگیم یا شبانیم
نشناختهای هنوز ما را
ما فتنهی آخرالزمانیم
عمر است و هزار و یک خطر، آه
گر کشته شویم، درامانیم»
«تاریخِ تکهتکهی دورانم
من نقشهی بزرگِ خراسانم
هر قطره خون که از مژهام افتاد
فریاد زد که لعلِ بدخشانم
در بلخام و مسافرِ تبریزم
در زابل و اسیرِ سمنگانم
چون باد میوزد به هوای تو
تبریز و بلخ و قونیه در جانم
من همصدای نغمهی داوودم
آهنگِ رودخانهی پغمانم
خاکم اگرکه، خاکِ سمرقندم
تقدیمِ خالِ هندوی ترکانم
هرجا که عشق میدمد از خاکاش
آنجاست سرزمینِ نیاکانم
من از دلِ دوشنبهام و لاهور
از کوچههای کابل و تهرانم»
در بخش دیگر این نشست شعرخوانی، عالیه مهرابی از شاعران کشورمان ابیات زیر را خواند؛
«گاهی شبیه اشکی و گاهی کبوتری
بغضی که مینشینی و پلکی که میپری
ای نامهای که زود به دستم نمیرسی
تو هرچه سر به مهرتری، خواندنیتری
تو کیستی که نام تو را تاک بر لبش
آورد و داد اینهمه انگور عسکری
آمد بهار و باز تو در راه ماندهای
آمد بهار دیگر و تقویم دیگری
سیبی که تا رسیدن تو صبر میکنم
هر قدر دیر هم برسی، باز نوبری
دامن گرفته است جهان تابش تو را
یک کهکشان و دامن اینقدر مشتری؟!
ای فصل ناگزیر به تقویمها بگو:
از دست روزها چقَدَر آن طرفتری»
در پایان شب شعری «گنج نظامی» از سلسلهنشستهای بزرگداشت حکیم نظامی گنجوی از کتاب «کتابشناسی نظامی گنجوی» بهکوشش خانه کتاب و ادبیات ایران، رونمایی شد.
برچسب ها
نظامی گنجوی
شب شعر